منتظران ظهور
منتظران ظهور

منتظران ظهور

عمومی

شهید بیست و یکم ماه مبارک رمضان سال 1364


@ashiyane_simourgh - ☫آشیانه سیمرغ☫ | شهیدان
یزدان سخایی(سمت راست) محمدرضا آذرفر(سمت چپ)

برادر شهید سخایی میگوید
برادرم از کودکی به خلبانی علاقه داشت ولی فکر میکردیم دچار تپش قلب هست
برای شرکت در آزمون خلبانی، حتی به گیاهان دارویی روی آورده بود و مرتب ضربات قلب خود را بررسی می کرد اما در آزمایشات پزشکی مشخص شد که وضعیت قلبش سالم است و مشکلی ندارد
آذرفر و سخایی پس از گذراندن دوره خلبانی در آمریکا به ایران بازگشتند و با شروع جنگ زحمات زیادی برای ایران کشیدند 
سخایی همیشه پرسنل پدافند را در شناسایی جنگنده های متجاوز عراقی آموزش میداد 
بیست و یک خرداد سال شصت و چهار بود
ساعت یک شب، بیشتر مردم شهر در خواب بودند 
که ناگهان زنگ آلرت به نشانه حمله هوایی عراق در پایگاه بوشهر به صدا در آمد

یزدان و محمدرضا با یک فانتوم برای مقابله با شکاری عراقی بلند شدند
که ناگهان ارتباط رادیویی با فانتوم قطع شد
هیچوقت متوجه نشدیم چه اتفاقی برای دوستان عزیزمان افتاد

هرگز از یزدان و محمدرضا و حتی فانتوم اثری پیدا نشد

آنها غریبانه رفتند اما هواپیمای مهاجم عراقی هم فورا ماموریتش را لغو کرد و متواری شد

دو روز بعد فقط کلاه خلبانی یزدان که به رنگ زرد بود توسط ماهیگیر ها در خلیج پارس پیدا شد
کلاهی که نشان میدهد سربازان ایران برای کشورشان تمام وجود خود را تقدیم میکنند

شرح واقعه از جانب خانواده *شهید سخایی:

فردای سانحه، من(همسر یزدان) برای خرید نان بیرون رفتم
اهالی پایگاه را میدیدم که همگی از درگیری هوایی شب گذشته صحبت میکنند و میگویند دو نفر از ساکنان پایگاه دیشب شهید شده اند
کسانی که مرا میشناختند، به محض دیدن من فورا حرف خودشان را عوض میکردند تا من متوجه نشوم، دلشوره زیادی گرفته بودم و به خانه برگشتم. چند دقیقه بعد دوستان یزدان با حالت ناراحت آمدند و گفتند یزدان برای ماموریت به یک پایگاه دیگر رفته. و گفت که به شما بگوییم، وسایل تان را جمع کنید و به تهران بروید. من بزودی خودم را به شما میرسانم

من و همسر آذرفر به تهران آمدیم هر دو دلشوره و نگرانی زیادی داشتیم که چه اتفاقی افتاده
در تهران،  آنجا بود که به ما در حضور خانواده خبر شهادت را دادند....
دو پسر یکساله وسه ساله به نامهای علیرضا وپوریا از یزدان به یادگار مانده است 
در قطعه پنحاه بهشت زهرا فقط دو سنگ پلاک یادبود به نام این دو عزیز نصب شده است

پسران یزدان ناراحت هستند و همیشه میگویند، ای کاش حداقل پدر ما مزاری داشت

حضور گرم خانواده یزدان در این پیج را پاس میداریم

  شهید والامقام سرلشگر خلبان یزدان سخایی(سمت راست) و شهید والامقام سرلشگر خلبان محمدرضا آذرفر(سمت چپ) 

شهید امیر سرلشکر یزدان سخایی در سال ۱۳۳۵ در یک خانواده کشاورز در روستای جلیل آباد در منطقه شمال شرقی شهرستان ورامین دیده به جهان گشود.

شهید سخایی پس از اخذ مدرک دیپلم در سال ۱۳۵۴ به دلیل علاقه وافری که به پرواز داشت ، خود آماده شد تا در آزمون نیروی هوایی شرکت کند.

سرهنگ علی سخایی برادر شهید در این مورد می گوید: برادرم از کودکی به شغل خلبانی علاقه داشت و این علاقه باعث شده بود که به طپش قلب دچار شود و تصور می کرد که در آزمایشات پزشکی مردود شود و به همین دلیل حتی به گیاهان دارویی روی آورده بود و مرتب ضربات قلب خود را بررسی می کرد اما در آزمایشات پزشکی مشخص شد که وضعیت قلبش سالم است و مشکلی ندارد .

شهید سخایی در سال ۱۳۵۴ در آزمون نیروی هوایی و در رسته خلبانی قبول شد و دوره های مقدماتی پرواز را در ایران با موفقیت پشت سر گذاشت و در سال ۱۳۵۶ جهت اخذ مدرک پرواز با جت های آموزشی به آمریکا اعزام شد و این دوره را با موفقیت سپری کرد و به عنوان خلبان جنگنده اف۴ پروازهای خود را در پایگاه مهرآباد آغاز نمود.

یک سال بعداز آغاز جنگ تحمیلی شهید سخایی مانند سایر پرسنل نیروی هوایی جهت دفاع از کشور آماده رزم گردید و علاوه بر پرواز به عنوان افسر ناظر هوایی در سایت های پدافندی حضور می یافت و پرسنل پدافند را در شناسایی جنگنده های متجاوز عراقی یاری می رساند.

شهید سخایی در سال ۱۳۶۳ به پایگاه منتقل شد و در این پایگاه به عنوام خلبان آماده ، همیشه در پروازهای مختلف رزمی حضور می یافت و طی این مدت ده ها سورتی پرواز نمود .

در ۲۱ خرداد ۱۳۶۳ مصادف با شب ۲۱ ماه مبارک رمضان شب هنگام زنگ آلرت به نشانه حمله هوایی دشمن در پایگاه بوشهر به صدا در آمد و شهید سخایی و شهید محمدرضا آذرفر با یک دستگاه هواپیمایی فانتوم جهت مقابله با دشمن به پرواز در آمد و در ساعت ۲۴ ارتباط رادیویی با فانتوم قطع شد و دیگر از این شهاب ظلمت شکن و سرنشینانش هیچ اثری بر جای نماند .

هم اکنون به یاد شهید سرلشکر یزدان سخایی سنگ قبریادبودی در کنار مزار پدر و مادرش در گلزار شهدای امامزاده عبدالله جلیل آباد ورامین نصب شده است.

برادر دیگر شهید سخایی به نام ولی الله میگوید برادرم از کودکی به خلبانی علاقه داشت ولی فکر میکردیم دچار تپش قلب هست برای شرکت در آزمون خلبانی، حتی به گیاهان دارویی روی آورده بود و مرتب ضربات قلب خود را بررسی می کرد اما در آزمایشات پزشکی مشخص شد که وضعیت قلبش سالم است و مشکلی ندارد آذرفر و سخایی پس از گذراندن دوره خلبانی در آمریکا به ایران بازگشتند و با شروع جنگ زحمات زیادی برای ایران کشیدند سخایی همیشه پرسنل پدافند را در شناسایی جنگنده های متجاوز عراقی آموزش میداد بیست و یک خرداد سال شصت و چهار بود ساعت یک شب، بیشتر مردم شهر در خواب بودند که ناگهان زنگ آلرت به نشانه حمله هوایی عراق در پایگاه بوشهر به صدا در آمد یزدان و محمدرضا با یک فانتوم برای مقابله با شکاری عراقی بلند شدند که ناگهان ارتباط رادیویی با فانتوم قطع شد هیچوقت متوجه نشدیم چه اتفاقی برای دوستان عزیزمان افتاد هرگز از یزدان و محمدرضا و حتی فانتوم اثری پیدا نشد آنها غریبانه رفتند اما هواپیمای مهاجم عراقی هم فورا ماموریتش را لغو کرد و متواری شد دو روز بعد فقط یک تکه از لباس پرواز شهید آذرفر در حالی که عکس همسرش در جیب ان قرار داشت و یک تکه کلاه خلبانی یزدان که به رنگ زرد بود توسط ماهیگیرها در خلیج فارس پیدا شد کلاه و لباسی که نشان میدهد سربازان ایران برای کشورشان تمام وجود خود را تقدیم میکنند.
شرح واقعه از جانب خانواده *شهید سخایی: فردای سانحه، من(همسر یزدان) برای خرید نان بیرون رفتم اهالی پایگاه را میدیدم که همگی از درگیری هوایی شب گذشته صحبت میکنند و میگویند دو نفر از ساکنان پایگاه دیشب شهید شده اند کسانی که مرا میشناختند، به محض دیدن من فورا حرف خودشان را عوض میکردند تا من متوجه نشوم، دلشوره زیادی گرفته بودم و به خانه برگشتم. چند دقیقه بعد دوستان یزدان با حالت ناراحت آمدند و گفتند یزدان برای ماموریت به یک پایگاه دیگر رفته. و گفت که به شما بگوییم، وسایل تان را جمع کنید و به تهران بروید. من بزودی خودم را به شما میرسانم من و همسر آذرفر به تهران آمدیم هر دو دلشوره و نگرانی زیادی داشتیم که چه اتفاقی افتاده در تهران، آنجا بود که به ما در حضور خانواده خبر شهادت را دادند.... دو پسر یکساله وسه ساله به نامهای علیرضا وپوریا از یزدان به یادگار مانده است در قطعه پنحاه بهشت زهرا فقط دو سنگ پلاک یادبود به نام این دو عزیز نصب شده است پسران یزدان ناراحت هستند و همیشه میگویند، ای کاش حداقل پدر ما مزاری داشت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.